سایه سپید

داستان سرگشتگی های یک من

سایه سپید

داستان سرگشتگی های یک من

بدون شرح ۲

بعضی اوقات یک جمله ساده و کوتاه اینقدر پرمعنی و تاثیرگذاره که شاید تا همیشه در خاطر آدم بمونه .

.

.

.

این sms رو چند روز پیش از پسر عمه ام گرفتم :

 

نمیدونم چرا هر چی زنگ میزنم خونه آقاجون کسی گوشی رو بر نمیداره !

انتظار ۲

این داستان رو جدیدا نوشتم و هنوزم ویرایشش نکردم (نمیدونم چرا اما نمیتونم! )
به همین خاطر همینطوری و بدون ویرایش میزارم . اگه مشکلی تو نوشتارش وجود داره گوشزد کنید  ، ممنون میشم .
یا حق
 
 
داشتم میمردم
اینو مطمئن میگم ! نه اینکه فکر کنی دوباره دچار توهم شدم اا !
داشتم میمردم
نمیدونم رگ دستم رو زده بودم یا اینکه بازم از دماغم خون اومده بود .
اما هر چی بود دور و برم خیلی قرمز بود ، یه جور تنفر برانگیزی قرمز بود به همین خاطر میگم خون بود .
نمیتونستم از جام بلند شم ، چند بار تلاش کردم اما نشد .
انگار که رگهای عصبیم از کار افتاده باشه .
هیچ دردی هم حس نمیکردم .
یه جور مرگ سفید ، بدون درد اما کثیف .
میگی مگه میشه سفید هم کثیف بشه ؟! خوب راستشو بخوای منم به این خیلی فکر کردم و فکر میکنم میشه !
بگذریم .
یه دفعه بارون اومد ، البته نمیتونست بارون باشه چون تو یه فضای سرپوشیده بودم اما اینکه چی بود و یا از کجا منشاء میگرفت رو نمیدونم چون هیچ دوشی هم نمیدیدم .
قطره ها بوی خوبی میدادند . نه بوی گل یا عطر یا یه چیزی مثل اینا .
یه جور بوی تازگی ، دقیقا مثل قطره های بارون .
این بارش باعث شد که بو و رنگ تنفر بر انگیز برطرف بشه .
فضا سفید و پاک شد ، خوابم برد  .
تو رو تو خوابم دیدم ، مثل عکس تو قاب عکسا بودی ، زیبا و با لبخندی بر لب .
نمیدونم چرا اینجوری تعبیرت کردم ، چرا گفتم تو قاب . شاید به خاطر اینکه هنوزم فکر میکنم دست نیافتنی هستی
آه ، بازم غصه م شد . بگذریم .
به صورتم لبخند زدی و گفتی " بازم که ولو شدی تو ! "
خندیدم و مثل همیشه گفتم جنس ایرانیه دیگه ! یادت رفته ؟
دستت رو به طرفم دراز کردی و گفتی پاشو . گفتم نمیتونم .
پلکهات رو به هم زدی و گفتی " یعنی تو به من شک داری ؟ "
جمله ات رو نفهمیدم . بازم گفتم عزیزم نمیتونم . بازم لبخند زدی و گفتی " میدونم که میتونی ! "
نمیدونم برای اینکه جواب اعتمادت رو بدم یا اینکه به خودم چیزی روثابت کنم دستم رو به طرفت بلند کردم و دستت رو گرفتم .
 
و از جام بلند شدم .
باور کردنی نبود اما تونستم .
نمیدونم به خاطر قدرت جادویی اون بارون بود یا به خاطر قدرت جاویی تو !
میبینی ، هنوزم بهت شک دارم :((
اینم یکی از تفاوتهای آدمها و فرشته هاست .
محو شدی به عبارتی من دیگه ندیدمت ، بازم شدی مثل همون قاب عکس دست نیافتنی 
 
میدونی این چندمین باریه که نمیذاری بمیرم ؟
 
 
این دفعه اگه حواست نبود و مردم تو اون دنیا منتظرت میمونم ، میدونم به این زودیا نمیای اما من منتظرت میمونم ، شاید تو اون دنیا بتونم ذره ای از مهربانی هات رو جبران کنم .