زمان زیادی از آخرین کارم میگذره
یادم نمیاد آخرین تلاشم اون فروشنده مواد بود یا اون دختره کک و مکی !
دیگه واقعا دارم پیر میشم .
دیگه واقعا چه اهمیتی داره ؟
زمان زیادی از آن موقع ها میگذره ، احساس میکنم دیگه این دنیا هیچ احتیاجی به من نداره ، یه جورایی زائدم .
دارم به این فکر میکنم که با یه مراسم باشکوه همه چیزو تموم کنم .
البته تصمیم گیری در این رابطه خیلی سخته ! باور نمیکنید ولی میترسم .
آره ، تعجبم داره ، من و ترس .
یه روزی بزرگترین قاتل اجارهای بودم و حالا از کشتن خودم میترسم
یه روزی 10 به 1 رو موفقیتم شرط میبستن و حالا ...
یه روزی
Once A Day
There was a time to understand
Over the sight
Over the night
There was a luck to kiss
Over the shame
Over the tear
Now is the time to die
Kiss the die , forget the love
Look at the darkness , forget the star’s