سایه سپید

داستان سرگشتگی های یک من

سایه سپید

داستان سرگشتگی های یک من

مرحم

 

 

باز کنید دربها را

من آمده ام

میهمان هر روز دریوزگی هایتان

 

بازکنید دروازه های شهر گناه را

من آمده ام

 

اینبار به جهت مرحم

پاره های قلبم را برگردانید

 

این آخرین باری است که مرا پشت دروازه هاتان میبینید

دروازه هامان زین پس

مرا بپذرید

 

بازگشایید

 

مرا راهی نیست

یا متاعی

 

اینبار خود را آورده ام

به عنوان پیش کش

 

بپذیریدم

و قلبم را باز پس دهید

 

قول میدهم خدمتان کنم

به روح پرفتوح همان کفتاری که میپرستیدش

 

سوگند به همان سکه های زرد گونه

که همه تان در پنهان و آشکار خدایش میخوانید

 

 

خوب از اینجا به بعدش خیلی داره شبیه شعر اخوان میشود ، بهتر است تمامش کنم تا به دزدی ادبی متهمم نکنید ( ای بازدید کنندگان میلیونی این وب )

 

نظرات 4 + ارسال نظر
دفتر عشق شنبه 23 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:30 ب.ظ http://daftareshghe.blogsky.com

گمشده ام ، در یک قفس سرخ ،در یک باغ پر از گلهای سرخ محبت و عشق...
گمشده ام ، در قلب یک عاشق ، در قلب یک مجنون ....
گمشده ام ، در یک آغوش گرم ، در دشت پر از آرزو و امید ...
گمشده ام ، در کنار دریا ، لحظه غروب خورشید ، درون دستهای گرم یک معشوق....
گمشده ام ، در کوهستان و صحرا ، در آسمان و این دنیا!
من یک گمشده پر آوازه ام ، یک گمشده در دنیای قلبها!
سلام. خوبی؟ وب لاگ زیبایی داری.خوشحال میشم به دفتر عشق هم بیای. شاد باشی. یا حق

امیرحسین یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:55 ق.ظ http://kashanleader.blogfa.com

سلام.قشنگه.رضا خودت اینا رو گفتی یا ...
ها چیه گلوت جایی گیر کرده؟

ارمیا... یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:30 ب.ظ http://artist1366.blogfa.com

زندگی را با قلب احساس کن نه با چشم
من با چهل نور به روزم
یاعلی

[ بدون نام ] دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:58 ق.ظ

چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن خیس و خسته به خانه بیا نمیخواهم شاعر باشی باران باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد